گفت و گوی باغ تنهایی

ساخت وبلاگ

گفتی زاییده کدام فصل.

گفتم بهار

گفتی زندگانی

گفتم خزان زده از اولین نگاه

گفتی روزها

گفتم پرپر شده پیوسته رفته با باد خاطرات

پیش از رسیدن به خاک

گفتی تنهایی

گفتم میرباید گاهی تکه وقتی

می کشاندم به انتهای باغ

گفتی رسیدی

گفتم خوشه انگوری سبز و زرد فام

تلنگری

فرومیریزدم

به خاک

در حسرت چشیده شدن

بدون کام

گفتی خواب

گفتم جان یخ زده

زیر برف مانده

ترانه نخواهد خواند

اما

بیدارم کن

روزی قبل از رسیدن بهار

شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mah-o-mahia بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 19:24